خدا سلام رساند و گفت

مادرم خواب دید که من درخت تاکم.تنم سبز است و از هر سر انگشتم،خوشه های سرخ انگور آویزان.مادرم شاد شد از خواب و آن را به آب گفت.فردای ان روز خواب مادرم تعبیر شد و من دیدم اینجا که منم،باغچه ای هست و عمری است که من ریشه در خاک دارم. و ناگزیر دست هایم جوانه زد و تنم، ترک خورد و پاهایم عمق را به جست و جو رفت،و از آن پس تاکی که همسایه بود،رفیقم شد.و او بود که به من گفت:همه عالم می روند و همه عالم می دوند،پس تو هم رفتن و دویدن بیاموز.من خندیدم و گفتم:اما چگونه بدویم و چگونه برویم که ما درختیم و پاهایمان در بند!!!

او گفت:هرکس اما به نوعی می دود.آسمان به گونه ای می دود و کوه به گونه ای و درخت به نوعی.تو هم باید از غورگی تا انگوری بدوی.و ما از صبح تا غروب دویدیم از غروب تا شب دویدیم و از شب تا سحر.زیر داغی آفتاب دویدیم و زیر خنکی ماه،دویدیم.همه بهار را دویدیم و همه تابستان را.

وقتی دیگران خسته بودند،ما می دویدیم.وقتی دیگران نشسته بودند،ما می دویدیم و وقتی همه در خواب بودند،ما می دویدیم.تب می کردیم و گر می گرفتیم و می سوختیم و می دویدیم.هیچ کس اما دویدن ما را نمی دید.هیچ کس دویدن حبه انگوری را برای رسیدن نمی بیند.و سر انجام رسیدیم.و سر انجام خامی سبز ما به سرخی پختگی رسید.و سر انجام هر غوره انگوری شد.

من از این رسیدن شاد بودم،تاک همسایه ولی شاد نبود و به من گفتتو نمی رسی مگر این که از این میوه های رسیده ات،بگذری.و بدست نمی آوری مگر آن چه را بدست اورده ای،از دست بدهی.

و ما از دست دادیم وگذشتیم و بخشیدیم همه دار و ندار تابستانمان را.مادرم خواب دید که من تاکم.تنم زرد است و بی برگ و بار،با شاخه های لخت و عور.

مادرم اندوهگین شد و خوابش را به هیچکس نگفت.فردای آن روز خوابش تعبیر شد و من دیدم که درختی ام بی بار و برگ و بی میوه.و همان روز بود که پاییز امد و بالاپوشی برایم اورد و آن را به دوشم انداخت و به نرمی گفت:خدا سلام رساند و گفت مبارکت باد این شولای عریانی،که تو اکنون داراترین درختی.و چه زیباست که هیچ کس نمی داند تو آن پادشاهی که برای رسیدن به این همه بی چیزی تا کجاها دویدی!!

(رو نوشت از چلچراغ شماره۲۵۹)

نظرات 11 + ارسال نظر
شهروز 1386/06/03 ساعت 07:34 ب.ظ

خیلی خوشکل بود،مخصوصا ایهام در کلمه ی رسیدن!

قبلا دیده بودمش

مرسی،از همه ی دوستانی ذوق منو پایمال کردند.(اشک)
ولی من عمرا نا امید بشم.(نیشخند)

پردیس 1386/06/03 ساعت 11:33 ب.ظ http://NOT FOUND !!!

کور شدم تا تونستم بخونمش !!! اخه نصفیش تیره بود که اصلا معلوم نبود چی نوشته !! روشون کلیک کردم تا ابی شه ببینمشون .. نمیتونستی بالاش بنویسی مال ۴۰چراغه که از اونجا بخونمش ؟؟؟!! نه زیرش .. اونجوری کور هم نمیشدم ( نیشخند )

(گریه)چکار کنم چشات ضعیفه؟سر کلاسم همیشه تخته رو نمی دیدی.یادته؟؟؟(نه.چون خودم نمیدیدم)(چشمک)

پس منتظر سلام خدا باشیم ؟؟؟؟

میگم شما هنوز نرفتید ؟؟؟ یا اصلا نمی رید دیگه؟؟؟؟

ما هنوز نرفتیم،ولی خواهیم رفت.

مهیار 1386/06/06 ساعت 01:20 ق.ظ http://www.best-life86.blogsky.com

سلام خوبی
ممنون که سر زدی
حالا آپ می کنی خبر نمی دی
باشه.....
نوبت من هم میشه....
بای بای...

ویوا 1386/06/06 ساعت 10:30 ب.ظ http://kalepookha.blogsky.com/

سلام بالاخره مسافرت رفتی؟؟؟؟طلبید؟؟؟یا باز هم شاه چراغ طلبیدت:)

طلبید؟شاهچراغ دودستی منو چسبیده.البته فعلا.

ویوا 1386/06/07 ساعت 08:28 ب.ظ http://kalepookha.blogsky.com/

دعا می کنم برج ایفل بطلبه ،به این زودیا هم ولت نکنه (چشمک)

پردیس 1386/06/08 ساعت 01:07 ب.ظ http://www.paradise777.persianblog.ir

در پی اعلامیه هایی مبنی بر افتتاح یک دستگاه !!! وبلاگ متعلق به اینجانب ( یعنی خودم) مفتخریم ! اعلام کنیم : هوراااااااااااااا!!!!!!!!!! هوراااااااااااااااااا.... اینا معنیش به زبون خودمون میشه : من وبلاگ زدم....(نیشخند)

هدیه 1386/06/14 ساعت 09:46 ب.ظ

سلام چطوری ؟ مامیت شب شام زیاد خورده بوده . چلچراغ بهونست

casper 1386/07/05 ساعت 03:28 ب.ظ http://kalepookha.blogsky.com

سلام دوست جون ، متن جالبی بود اول فچر کردم خودت نوشتی ولی بازم انتخاب قشنگی بود...
راستی این زمستونی چیکار میکنی ؟؟؟ دلگیره هوا نه؟؟ :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد